دقت کرده ام در محیط شبکه، در شبکه های اجتماعی . مردم از هنرمندشان چه می‌خواهند؟ دو سه تا خط بکشد، یک شالگردن و عکس سیاه سفید یا دست کم چهره‌ای عمیق و متفکر که به چشم بیاد. بعد هم که این ها را مهیا کرد، نیاز دارند یک سری حرف های مبتنی بر یک سری کتاب معتبر و آکادمیک ،آن هم به معنای حاکمیتی اش، بلغور بکند. یا اگر کارش با اصوات سر و کار دارد، یک دمبل دیمبویی بکند و روی آن گزارشی از بد بختی ها ارایه بکند، آن هم در حد پیش از رئالیسم سوسیالیستی. مثلا توصیف بکند که وقتی گلوله از لولهٔ تفنگ پلیس خارج شد، چه مسیری طی کرد. معلوم است . هنرمند باید همین‌ها را ثبت بکند. این آگاهی بخشی است. چون این ها را کسی از مردم اصلا نمی داند. آن زمان که گلوله شلیک شد، کسی در خیابان نبود جز هنرمند و روح حساسش و قلم شاعرانه‌اش و نفرت از پلیس

مردم از هنرمند توقع دارند خفه باشد، و هیچ ابراز احساساتی نکند و اگر کرد صرفا در قالب روابط عمومی و با رعایت ادبیات در خور طبقهٔ فرهنگی و از مجرای رسمی- یا همان خرده بورژوازی خدمت‌گذار دارندگان و حامیان
مردم اصلا به هنرمندی که خدمتگذار بورژوازی نباشد، وقعی نمی‌گذارند . هنر یک چیز است ، جامعه چیزی جدا. اندیشیدن و ابراز نظر در بارهٔ جامعه کار هنر مند نیست! هنرمند یک ملیجک است باید ساکت باشد و بالا دستان خود را احترام گوید تا مجال مطرح شدن یابد و بعد از آن هم جز در راستای منافع ولی نعمتان خود ، جای سرخود دهان باز نکند. اگر در توییتر بود، باید تا حد ممکن فقط کسانی را باز نشر دهد که از پیش مشخص گشته اند. چندی رسانه‌چی رسمی و چند صدای بی سرو ته. البته اگر گاهی هم این وسط ‌ها دستش رفت و از یک جوانی حمایتی چیزی کرد، خوب است چون باقی باند‌بازی ها را می‌شوید و می‌برد.
خلاصه مردم ما از هنرمند چنین انتظار ساده و قابل انجامی دارند. یعنی تقسیم تخصصی کار و محدوده ‌ها. یعنی بازی حاکمیت و آکادمی. یعنی دوری. یعنی غریبگی. بی خود نیست که هنرمند هایی ساده‌لوح بدنهٔ فرهنگ رسمی را شکل داده‌اند که از فرط بلاهت بی آنکه متوجه دست های عروسک‌گردان ‌های دنیای فرهنگ باشند، خود را صاحب فضل و کمالاتی فرای دیگر مردمان می پندارند